جملاتی از کاربرد کلمه هم بساط
جولان شعله عافیتش وقف اخگر است من هم بساط آبله آماده میکنم
هم فروغ شمع هستی تیرگی خواهد گزید هم بساط بزم مستی پرشکن خواهد شدن
گفت ذوالنون است کان دانای راز چون کند از هم بساط مجد باز
نیام درخاکساری هم بساط آبله اما سری دارم که در هر گام باید کرد پامالش
دل ز مژگانهای شوخت هم بساط نشتر است چشم حیران در خیال ابرویت همخواب تیغ
دست حاتم هم بساط جود را طی کرده است نه همین قارون ز خست در ته خاک است و بس