هفصد

معنی کلمه هفصد در لغت نامه دهخدا

هفصد. [ هََ ص َ ] ( عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد :
ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال
بریده گشت به دو نیمه در میان شجر.ناصرخسرو.چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال
سپرد عمر به سربرده را به دست پسر.ناصرخسرو.رجوع به هفتصد شود.

جملاتی از کاربرد کلمه هفصد

ز هجرت نبوی رفته هفصد و چل و چار در آخر رجب افتاد اتفاق حسن
دل که گر هفصد چو این هفت آسمان اندرو آید شود یاوه و نهان
نخست آنکه هفصد درم وام دار شدستم درین فتنه پرور دیار
احولیها اندک اندک کم شود چون ز هفصد بگذرد او یم شود
آن درختی را که تلخ و رد بود و آن درختی که یکش هفصد بود
عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است. عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.
زانک هفصد پرده دارد نور حق پرده‌های نور دان چندین طبق
با کریمی گر کنی احسان سزد مر یکی را او عوض هفصد دهد
قوله تعالی: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... ای علی ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومی گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنی در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجی صنمی، در هر سینه از کفر و شرک رقمی، در هر میان زناری، در هر خانه بیت الناری، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکی بودند فالکفر کلّه ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنی آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنی از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.
حکم هفصد هزار ساله شمار تابع حکم او به هفت هزار