معنی کلمه هشیواری در لغت نامه دهخدا
بدو گفت کاین خود میندیش هیچ
هشیواری و رای ِ رفتن بسیچ.فردوسی.نباید مر تو را گفتن که چون کن
ز هر کاری هشیواری فزون کن.فخرالدین اسعد. || نگهبانی. مراقب بودن. مواظبت. حراست :
گر امشب مرا میزبانی کنی
هشیواری و مرزبانی کنی.فردوسی.رجوع به هش ، هشیار، هشیاری و هشیوار شود.