هست اول

معنی کلمه هست اول در لغت نامه دهخدا

هست اول. [ هََ ت ِ اَوْ وَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب )( اصطلاح فلسفه ) آن جوهر بود که وحدت بدو متحد شد، و آن عقل کلی است که او را فیلسوف «عقل فعال » خواند، وآغاز هستی ها اوست. ( جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 148 ).

معنی کلمه هست اول در فرهنگ فارسی

آن جوهر بود که وحدت بد و متحد شد و آن عقل کلی است که او را فیلسوف عقل فعال خواند و آغاز هستی ها اوست .

جملاتی از کاربرد کلمه هست اول

باری چو هست اول و آخر اله و بس مائیم از اله روان جانب اله
غلط می کنم صاف ازو کس نخورد که هست اول و آخرش درد و درد
اگر بود او نخست‌،‌ این هست اول اگر بود او کمال‌، این هست اکمل
گرچه هست اول بدخشان بد به نتیجه نکوترین گهر است
سخن از وصف قلم، آنکه بلوح محفوظ هست اول صفتش «ما خلق‌الله » بخوان