معنی کلمه نکح در لغت نامه دهخدا
نکح. [ ن ُ / ن ِ ] ( ع اِمص ) عقدبستگی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم است از نکاح. ( از متن اللغة ). || کلمه ای که عرب بدان عقد نکاح می بستند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). چون کسی [ از تازیان ] می خواست از طایفه ای زن بگیرد می آمد در آن طایفه و ندا می کرد «خطب » و زن داوطلب ازدواج جواب می داد «نکح ». ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) .
نکح. [ ن ُ ک َ ] ( ع ص ) مرد بسیارنکاح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نُکَحة. کثیرالنکاح. شدیدالزواج. ( متن اللغة ).