نچسبی

معنی کلمه نچسبی در لغت نامه دهخدا

نچسبی. [ ن َ چ َ ] ( حامص مرکب ) نچسبیدن. || سماجت. اصرار بی جا و بی مزه. بی مزگی. صفت آدم نچسب.
- نچسبی کردن ؛ به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن. اصرار ورزیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه نچسبی

من یک طرفدار بزرگ داستان‌های علمی/تخیلی بودم - عاشق بلید رانر بودم. من ترانه را از این منظر یا با این ایده نوشتم که معنای انسان بودن چیست… فردی در زندگی من بود که شخصیت بسیار سرد و نچسبی داشت و همهٔ کسانی را که دوستش داشتند از حود رانده بود. اما می‌توانستم زیر آن پوستهٔ سخت، درد و خیلی چیزهایی را ببینم که با جمله‌های «مامان هیچوقت خیلی دوستش نداشت، بابا هرگز با او در تماس نبود» توصیف‌شان کردم.