نمودش

معنی کلمه نمودش در لغت نامه دهخدا

نمودش. [ ن َ دِ] ( اِ ) نمودج. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نمودج شود.

معنی کلمه نمودش در فرهنگ فارسی

نمودج ٠

معنی کلمه نمودش در فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← نمودار داده شار

جملاتی از کاربرد کلمه نمودش

وجود من که نمودش بدولت شاه است دلش زهمت شاه آتشی است قهر شرار
یکی دیدار بنمودش عیانی نمودش فاش کرد اینجای فانی
پر نگارش کرد ساعد چون عروس پس نمودش ماکیان دادش خروس
جهان اندر نظر زندان نمودش از آن سرمست بیرون شد ز منزل
چه بازی نمودش سپهر روان چه آمد به رویم ز پیر و جوان
ز اصل او که واصل بود اینجا نمودش جمله حاصل بود اینجا
درآن رزم به راشد آمد دچار نمودش به یک ضرب با اسب چار
مرا یا هم نبود الا نمودش نمودش هم نبود الا وجودش
گداخت او جسد ما سوی ب آتش عشق ز طرح روح نمودش زر تمام عیار
بُن‌مایه یا مایگان در داستان کوتاه به هر عنصر وحدت دهنده‌ای گفته می‌شود که اجزاء یا عناصر داستان را به نحوی به هم پیوند می‌دهد و درونمایه («تم» یا «مضمون») داستان را تقویت می‌کند. به عبارت دقیق‌تر، بن‌مایه یک چیز، تصویر یا عبارت مستقل است که در روایت تکرار می‌شود. در مقابل، مضمون مفهوم عام‌تر یا انتزاعی‌تری است که نمودش بن‌مایه است. مثلاً سکه می‌تواند بن‌مایه و طمع مضمون یک روایت باشد.
ره نمودش به سوی منظر شاه کرد پرواز و رفت تا بر شاه