معنی کلمه نرمک نرمک در لغت نامه دهخدا
نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت
با بنه میر قصد رفتن داری.فرخی.نرمک نرمک همی کشم همه شب می
روز به صد رنج و درد دارم دستار.فرخی.خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه ای و گفتاری می شنید. ( تاریخ بیهقی ص 426 ). چون در بادیه طور رسید قوم را گفت شما نرمک نرمک می آئید تا من از پیش شما بروم. ( قصص الانبیاء ص 110 ).
نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد
غبغب این می مکد عارض آن می مزد.قاآنی.