جملاتی از کاربرد کلمه نرسته
خط نرسته پیداست از چهره نکویان مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد
هنوز روز معالیت را نبوده صباح هنوز باغ بزرگیت را نرسته شجر
ای رستگان ز خویشتن ای بستگان بحق لطفی بما کنید که از خود نرسته ایم
در بوستان خوبی موزونقدان بدیدم مانند نخل قدت سروی نرسته دلجو!
در زهر روی پوش خطر بیشتر بود امن از خط نرسته دلدار نیستم
خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست
چون قطره سر به دامن دریا نهاده ایم وز موجه تردد خاطر نرسته ایم
یار طفلست و،ره کوچه نجسته است هنوز از لبش خط سخن خوب نرسته است هنوز
آزاد نیستی همهگر بینشان شوی عنقا هم اززبان خلایق نرسته است
هنوزش نرسته بنفشه ز گل به دانش قرین بود با عقل کل