ندیدنی

معنی کلمه ندیدنی در لغت نامه دهخدا

ندیدنی. [ ن َ دی دَ ] ( ص لیاقت ) غیرقابل رؤیت. که نتوان دیدش. که به چشم نیاید. نامرئی.لایری. ناپدید. || که درخور دیدن نیست. که لایق دیدن و تماشا نیست. که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست. مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا :
یک دیدن از برای ندیدن بودضرور
هرچند روی مردم دنیا ندیدنی است.صائب.

معنی کلمه ندیدنی در فرهنگ فارسی

غیر قابل رویت یا که نتوان دیدش

جملاتی از کاربرد کلمه ندیدنی

در عهدت، آب و آینه از عکس عاریند از بس ندیدنی شده دیدار روزگار
از بس که دید آینه من ندیدنی جوهر بدل به سبزه زنگار می‌کند
چه ندیدنی است اینجا که شرر جهان ما را نفسی نگاه دارد، نفسی دگر ندارد
اوضاع زشت مردم عالم ندیدنی است امروز صرفه نیست که بینا شود کسی
خویشان چو ازو خبر شنیدند رفتند و ندیدنی بدیدند
رفت یک باره دست و دل از کار دیدنی کم، ندیدنی بسیار
ز زشتی عمل از بس ندیدنی است رخم مگر بروی تو بخشش تواندم دیدن
دیدم ملک و مال جهان را، ندیدنی است دامن بود گلی که ازین خار چیدنی است