نخچیر کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکار کردن. صید. رجوع به نخچیر شود : نوغزالان همه از دیده من میگذرند بنشینیددر این خانه و نخچیر کنید.سلیم ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه نخچیر کردن
به نخچیر کردن دلیر آمدند بدنبال گوران چو شیر آمدند
وز آن جا شتابان ره اندر گرفت به نخچیر کردن کمان بر گرفت
نداند کار جز نخچیر کردن نشستن با بزرگان باده خوردن
گهی شادی گهی نخچیر کردن گهی باده گهی بوسه شمردن
برفت از در شاه با یوز و باز به نخچیر کردن براه دراز
گرت سوی نخچیر کردن هواست هم از خانه نخچیر نکنی رواست