نخس

معنی کلمه نخس در لغت نامه دهخدا

نخس. [ ن َ ] ( اِ ) پژمردگی از رنج و اندوه و باختگی رنگ و لاغری و ضعیفی. ( ناظم الاطباء ).
نخس. [ ن َ ] ( ع مص ) درخستن سرین یا پهلوی ستور را به چوب و مانند آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سیخونک زدن بر چارپا برای به حرکت درآوردن آن. || راندن شتر و چارپایان را با درخستن سرین آنها به چوب. ( از منتهی الارب ). راندن. ( از آنندراج ). || برانگیختن. و ازعاج. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ): نخس بفلان ؛ هیجه و ازعجه. ( اقرب الموارد ). || به پای برکندن چیزی را. ( منتهی الارب ). || خاراندن دو شاخ بز کوهی از جانب درازای آنها سرین آن را. ( اقرب الموارد ). || نخاس در سوراخ بکره کردن تا تنگ گردد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کم گردیدن گوشت ستور. ( از منتهی الارب ): نخس لحمه ( به صیغه مجهول )؛ کم گردید گوشت وی. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه نخس در فرهنگ فارسی

راندن یا پبای برکندن چیزی یا کم گردیدن گوشت ستور یا برانگیختن .

جملاتی از کاربرد کلمه نخس

همیدون دارد آبادان ده و دو خانه بر کوهی که هشتش منزل نخس است و چارش منزل احسان
جماعت نجس نخس ناپسند فعال گروه بدروش و بدمزاج و بداطوار