نخاسی

معنی کلمه نخاسی در لغت نامه دهخدا

نخاسی. [ ن َخ ْ خا ] ( حامص ) برده فروشی. بنده فروشی. || ستورفروشی. عمل نخاس. رجوع به نخاس شود.
نخاسی. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) نَخّاس. برده فروش. فروشنده غلام و کنیز :
زآنکه پیراهن به دستش عاریه ست
چون به دست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او ازبرای مشتری است.مولوی.

جملاتی از کاربرد کلمه نخاسی

وقتی رشید به کوفه رسید وزیر وی به نخاسی درآمد. غلامی بر وی عرض کردند که چون آهنگ غنا کردی مرغ را از هوا درآوردی. خبر او را به رشید رسانیدند. بفرمود تا او را بخریدند. چون از کوفه عزم رحلت کردند شنیدند که در روز اول می گریست و حدی کنان می گفت:
ای یوسف جان که در نخاسی در حسن و جمال بی‌قیاسی