معنی کلمه نجی در لغت نامه دهخدا
نجی. [ ن َ جی ی ] ( ع اِ ) راز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سِر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، انجیة. || ( ص ) همراز. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ) ( دستور اللغة ). همراز کسی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). که با او راز گوئی . ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) :
گشت نام آن دریده فرّجی
آن لقب شد فاش زآن مرد نجی.مولوی.|| قرین. ( یادداشت مؤلف ). || محدِّث. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || سریع. ( اقرب الموارد ): بعیر نجی و ناقة نجیة.
نجی. [ ن َ جی ی ] ( اِخ ) لقب نوح پیغامبر است. مخفف نجی اﷲ است. رجوع به نجی اﷲ شود.
نجی. [ ن َ جی ی ] ( اِخ ) لقب موسی پیغامبر. ( مهذب الاسماء ). رجوع به نجی الرحمن شود.
نجی. [ ن ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 21 هزارگزی مشرق رزاب و 8 هزارگزی مغرب آویهنگ ، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون و لبنیات و میوه ها و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
نجی ٔ. [ ن َ ج ِءْ ] ( ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). نجؤ. نجی ٔ. نجوء. ( از آنندراج ): نجی ءالعین ؛ خبیث العین. بدچشم. ( از المنجد ).
نجی ٔ. [ ن َ ] ( ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نجِی ٔ. رجوع به نجی [ ن َ ج ِءْ ] شود.