نبریده

معنی کلمه نبریده در لغت نامه دهخدا

نبریده. [ ن َ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) بریده ناشده. نابریده. مقابل بریده. رجوع به بریده شود. || نامختون. ختنه ناکرده. اغلف. || قچقار اخته کرده که پشمش دراز نشود تا آن را ببرند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نربیج شود.

جملاتی از کاربرد کلمه نبریده

بر سینه ندارد اثر زخمی از آن تیغ این نیز دلیل است که از خود نبریده است
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد
همدانی‌ها فالی می‌گیرند با نام فال سوزن. در گلپایگان قدیم هم شب یلدا این رسم بود. همه دور تا دور اتاق می‌نشینند و پیرزنی به‌طور پیاپی شعر می‌خواند. دختر بچه‌ای پس از اتمام هر شعر بر یک‌پارچه نبریده و آب ندیده سوزن می‌زند و مهمان‌ها بنا به ترتیبی که نشسته‌اند شعرهای پیرزن را فال خود می‌دانند. همچنین در مناطق دیگر همدان تنقلاتی که مناسب با آب‌وهوای آن منطقه است در این شب خورده می‌شود. در تویسرکان و ملایر، گردو و کشمش و مویز نیز خورده می‌شود که از معمول‌ترین خوراکی‌های موجود در این شهرستانهاست. همچنین درآجین میوه و تنقلات برای دختری که نامزد شده از طرف خانواده داماد برده می‌شود و این از رسوم قدیم به جامانده است.
گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او چیست خون آلوده آهم همچو موی کشتگان
کس از قفا سری نبریده است تا کنون در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
تشریف جهان گیری و اقلیم ستانی جز بر قد رعنای تو دوران نبریده است
حق بر طرف توست در آزردن صائب سر رشته پیمان تو هرگز نبریده است
گفتم نهند روی بدو زایران ز دور گفتا زکاروان نبریده ست کاروان
جان شیرین چو از آن لب نبریده ای مگسان چه شود گر من مسکین به شما یار شوم
که من دیده‌ام در شمار سپهر نبریده زو چرخ گردنده مهر