نبازی

معنی کلمه نبازی در لغت نامه دهخدا

نبازی. [ ن َ ] ( اِ ) خانم و معشوقه. ( ناظم الاطباء ). معشوقه. دوست. ( فرهنگ شعوری ).

جملاتی از کاربرد کلمه نبازی

خدمت او در شرف گردون نبازی (؟) نیستی ؟ نیستندی بخردان مر خدمتش راخواستار
که گر بشنوی ناله و زاری ام نبازی سر خویش در یاری ام
جوانی است سرمایه‌ای بس عزیز به بازی چو من در نبازی تو نیز
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
حذر کن از شکفتن تا نبازی رنگ جمعیت جراحتها جز آغوش وداع خون نمی‌باشد
هست بهین تر حیل؛ آنکه نسازی حیل هست قویتر قمار؛ آنکه نبازی قمار
بدان شرطی که با ما کژ نبازی وگر بازی تو با ما برنیایی
دست پرورد عشقبازی ما نشود گر بما نبازی تو
گر نگریزی ز ما بنازی چه شود ور نرد وداع ما نبازی چه شود
تو گر در دوستی جان در نبازی ترا آن دوستی باشد مجازی