نای زن. [ زَ ] ( نف مرکب ) نئی. نینواز. ( آنندراج ). نی زن. ( ناظم الاطباء ).قصاب. قاصب. ( منتهی الارب ). زمار. زامر : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.منوچهری.غراب بین که نای زن شده ست و من ستُه شدم ز استماع نای او.منوچهری.تو را شاید آن گلرخ سیم تن که هم پایکوب است و هم نای زن.اسدی ( از آنندراج ).
معنی کلمه نای زن در فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه نای نوازدنی زن زمارزامر
جملاتی از کاربرد کلمه نای زن
همه شب دل کوس پر ناله بود لب نای زن پر ز تبخاله بود
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن
بر افراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای
رود زن را خیره کرد و نای زن را تیره کرد بانگ کبک از کوه و بانگ بلبل از شاخ چنار