معنی کلمه نای روئین در لغت نامه دهخدا
همه بستگان را به ساری بماند
بزد نای روئین و لشکر بخواند.فردوسی.خروش آمد و ناله گاودم
دم نای روئین و روئینه خم.فردوسی.رده برکشیدند هر دو سپاه
غو نای روئین برآمد به ماه.فردوسی.لشکر شاه بهر در جنبید
نای روئین و کوس بغرنبید.عنصری.تو گفتی نای رویین هر زمانی
به گوش اندر دمیدی یک دمیدن.منوچهری.به هم بر شد از عاج مهره خروش
جهان آمد از نای روئین به جوش.اسدی.دم نای روئین ز مه برگذشت
غو کوس دشت و کُه اندرنوشت.اسدی.دم نای روئین او چون برآید
بداندیش را برنیاید دگر دم.؟ ( از تاج المآثر ). || مجازاً، آلت مردی :
نای روئین در آن قبیله نهاد.سعدی.