ناگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) ناگاه. ناگهان. ناگه. دفعةً : برآمد ز من ناله ای ناگهی کز اندیشه پر گشتم از خود تهی.نظامی.ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و از پس برقع صورت ز پیش روی جانان برگرفت.عطار.ناگهی باد صبا آید واین رونق و آب که تو می بینی از این گلبن خوشبو برود.سعدی.
معنی کلمه ناگهی در فرهنگ فارسی
ناگاه ناگهان غفله : ناگهی باد صبا آید و این رونق و آب که تو می بینی ازین گلبن خوشبو برود. ( سعدی )
جملاتی از کاربرد کلمه ناگهی
اجل ناگهی در کمینم کشد همان به که آن نازنینم کشد
بوقتی کاندر آید نی بگفتار بنالد ناگهی از شوق دلدار
چو رفتی ناگهی اندر دل طین نظر کن درنهادت جمله حق بین
چنان ره کرد از اوّل تا بآخر که باطن ناگهی دریافت ظاهر
کاروان عمر ازین منزل روان شد ناگهی چون روان شد کاروان، ما هم روان خواهیم کرد
تفاوت آمدست اینجای از اصل ز اصل اینجا بیابی ناگهی وصل
ز بیهوشی چنان میدید در خویش حجابش ناگهی برداشت از پیش
گستاخ برمپر که مبادا که ناگهی شاهین بود نشانده به راهت عدوی من
اگر ظاهر کنی اسرار جانان کشندت ناگهی بر دار جانان
تا درین عالم نگردد آشکارا راز ما ناگهی رخ را ازین عالم نهان خواهیم کرد