ناگزیری

معنی کلمه ناگزیری در لغت نامه دهخدا

ناگزیری. [گ ُ ] ( حامص مرکب ) ناچاری. لاعلاجی. لابدی. ضرورت. لزوم. وجوب. اضطرار. ناگزیر بودن. رجوع به ناگزیر شود.

معنی کلمه ناگزیری در فرهنگ فارسی

ناچاری . لاعلاجی . لابدی

جملاتی از کاربرد کلمه ناگزیری

این سازوکار را به‌طور ویژه در ساخت طاق و گنبد یا هرگونه پوشش چفدی (خمیده) اعم از پل و سد می‌توان یافت. از آنجا که در پوشش‌های چفدی در کنار نیروی فشاری، نیروی رانشی سهمگینی پدید می‌آید ازینرو توانایی تاوش (مقاومت) و پایداری تکیه گاه نقش ناگزیری در استواری و استحکام سازه خواهد داشت.
بعد از رفتن کیوکو به مدرسه، نوریکو به پدرشوهرش می‌گوید که باید همان بعدازظهر به توکیو بازگردد. شوکیچی به او می‌گوید که علیرغم اینکه خویشاوندی خونی هم نبودند، اما نوریکو با آنها بهتر از فرزندانشان رفتار کرده‌است. نوریکو می‌گوید که خودخواه است و همیشه به همسر گمشده‌اش فکر نکرده‌است و شوکیچی ارزیابی شخصی او را به فروتنی‌اش نسبت می‌دهد و ساعت مچی همسرش، تومی، را به عنوان یادگاری به او هدیه می‌کند. نوریکو به گریه می‌افتد و به تنهایی خود اعتراف می‌کند. شوکیچی او را تشویق می‌کند که هر چه زودتر دوباره ازدواج کند چرا که می‌خواهد او خوشحال و خوشبخت باشد. نوریکو از اونومیچی به توکیو برمی‌گردد و به آن ساعت مچی فکر می‌کند، در حالی که شوکیچی، تسلیمِ تنهاییِ ناگزیری است که زین پس باید تحمل کند.
جریده رو که گزیر است جامی از همه چیز همین ز دولت عشق است ناگزیری ما