ناگذشته. [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نگذشته. گذرناکرده : چو لشکر شد از خواسته بی نیاز بر او ناگذشته زمانی دراز.فردوسی.خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته. ( تاریخ بیهقی ص 126 ).
جملاتی از کاربرد کلمه ناگذشته
دید اطراف مشرق و مغرب ناگذشته زمکه و یثرب
قطره آبی که بحر انداخت در کام صدف از گلویش ناگذشته در عوض گوهر کشید
از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی
ای عشق کهن ناشده نو کردی دست وی محنت ناگذشته آوردی باز
گشت رنگ رزان چو رنگ زریر ناگذشته بدست رنگ رزان
چو لشکر شد از خواسته بینیاز برو ناگذشته زمانی دراز
سالش از بیست ناگذشته هنوز کرده دزدی ز شصت افزونتر
یکی منم که مرا دیده همچو جیحون کرد جفای آن صنم ناگذشته از جیحون
ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت که ناگذشته بر او سینهٔ صبا جوشید