ناکی

معنی کلمه ناکی در لغت نامه دهخدا

ناکی. ( حامص ) ناک بودن. حالت و صفت آدم ناک. سخت بی پول بودن. نهایت بی پولی. || سرحال و سردماغ نبودن. کیفور نبودن.افسرده و پریشان و دلمرده بودن. رجوع به ناک شود.

معنی کلمه ناکی در فرهنگ فارسی

۱ - ناک بودن بی پولی مفرط . ۲ - سرحال نبودن آشفته حال بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه ناکی

در کوچه وحدت که شهودی به دوام است حظ نظر از وسوسه ناکی نگرفتی
پنهان نخورم باده و پیدا نکنم زهد رندی و هوس ناکی من فاش و عیان است
چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
چه داند هر هوس ناکی کمالِ حسنِ لیلی را کسی داند که چون مجنون دلی صاحب نظر دارد
داستان در مورد نگهبانی امنیتی می‌باشد که وارد بازی خطر ناکی جهت حفظ تحقیقات مربوط به سلول های بنیادی می‌شود. به طور بالقوه این تحقیقات جهت درمان سرطان بسیار موثر هستند و نباید دست آدم های بد با هدف های تجاری به این تحقیقات برسد و ...
دیو و ملک از عربده ناکی تو جستند در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی
ترسم که پای نازک آزرده سازی از دل این آبگینه ناکی در زیر پا شکستن
گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
نه که من در غم عشق تو گرفتارم و بس از تو در هیچ مکان نیست که غم ناکی نیست
کنون هنگام آن آمد که هم چون گل کنی پاره گریبان هوس ناکی زدست دامن آلایی