ناوکی. [ وَ] ( ص نسبی ) منسوب به ناوک است. رجوع به ناوک شود. - تیر ناوکی ؛ حظوه. ( تفلیسی ) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک [ و ؟ ] خوشه جو باد آژده.شاکر بخاری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).آن دیده را که در تو نظر دارد از حسد روید بجای هر مژه ای تیر ناوکی.سوزنی.
معنی کلمه ناوکی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به ناوک .یاتیرناوکی .تیر ناوک .
جملاتی از کاربرد کلمه ناوکی
به تارک ناوکی زد تارکا را دوان از پا در افکند آن بلا را
ز ابروان مقوس، سیه کمانی ساخت؛ به قصد اهل دلش، ناوکی ز مژگان داد!
نفگند از دور هرگز ناوکی بر سینه ام تا بماند یادگار شست او در دل مرا
ما ناوکی و دعوت ما تیر ناوکی تیری کز او علامت سلطان دریدهایم
هدف ناوکی است جان حسین که گذر میکند ز جوشن دل
بیاریدهست از آن دو چشم دلگیر مرا بر دل هزاران ناوکی تیر
دارد آن غمزه کمانی که به چشم نگران ناوکی سردهد آهسته که تا دل برود
آه من سوی تو با نامه به هم آمد راست ناوکی کز پی رفتن بودش پر کاغذ
منم آنکه میکشدم به خون ز خدنگ رشک شهید خود ز کمان ناز تو ناوکی به غلط چو بر جگری رسد
هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد