ناهوشیاری

معنی کلمه ناهوشیاری در لغت نامه دهخدا

ناهوشیاری. [ هوش ْ ] ( حامص مرکب ) هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی. || مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن. || دیوانگی. ابلهی. حماقت :
که او را شماخواستگاری کنید
بدینگونه ناهوشیاری کنید.شمسی ( یوسف و زلیخا ).- ناهوشیاری کردن ؛ ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه ناهوشیاری

به گفته شاهدان، این بیماری در ۱۷ اوت سال ۱۹۲۲، با شکایت کردن کریشنامورتی از دردی شدید در پشت گردن او آغاز شد. در طول دو روز بعد، علائم بدتر شدند، که همراه با افزایش درد و حساسیت، از دست دادن اشتها، و گاه به گاه هذیان گفتن بود. به نظر می‌رسید که او در ناهوشیاری قرار داشت، اما بعدها گفته شد که او بسیار از محیط اطراف خود آگاه بوده، و حالتی از یگانگی عرفانی را تجربه می‌کرده‌است. روز بعد، علائم و تجربه شدت یافتند و پس از آن با حسی از آرامش بی‌اندازه به اوج خود رسید."