جملاتی از کاربرد کلمه نانشسته
در حجرهٔ وصل نانشسته هجر آمد و در بزد قضا را
گفتم در آی که خانه عقل و رأی گرفتی و نانشسته جای گرفتی، پشت بمسند ناز نه؛ که صبر را پشت بشکست و خوش بنشین که عقل رخت بربست.
یکی نانشسته به اسب نبرد همی تیغ برّان به تن باز خورد
بسته بر حضرت تو راه خیال بر درت نانشسته گرد زوال
نقل و تحویل حاجت انگیزد نانشسته چگونه برخیزد
دهد نشستن یار آنچنان ز رفتن یاد که نانشسته مرا گوش بر بهانه اوست
هزار حیله کنم تا رسم به صحبت تو هنوز پیش تو من نانشسته برخیزی
در هر سر موی زلف شستت صد فتنهٔ نانشسته داری
چون سیل ز کوهْ نارسیده بِدَوی چون دولت تیز نانشسته برَوی
کس نداده نشان ز جوهر عشق هیچکس نانشسته همبر عشق