نامعمور

معنی کلمه نامعمور در لغت نامه دهخدا

نامعمور. [ م َ ] ( ص مرکب ) بایر. ناآباد : و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد. ( تاریخ قم ص 182 ).
- نامعمور کردن ؛ ویران کردن. خراب کردن : بعد از آن یک نیمه از آن خراب ونامعمور کردند. ( تاریخ قم ص 181 ).

جملاتی از کاربرد کلمه نامعمور

نبیند هیچ نامعمور جائی که ننهد بر تعمیرش بنائی