نامعدود

معنی کلمه نامعدود در لغت نامه دهخدا

نامعدود. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی حساب. بی شمار. ناشمار. بیکران. بی قیاس. بی اندازه. بسیار. || ناشمرده. ( ناظم الاطباء ). شمرده ناشده :
من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند
خلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود.سعدی.

معنی کلمه نامعدود در فرهنگ فارسی

۱ - ناشمرده : من چگویم که گر اوصاف جمیلت شمرند خلق آفاق بماندطرفی نامعدود. ( سعدی ) ۲ - (صفت ) بی حساب بی شمارمقابل معدود.

جملاتی از کاربرد کلمه نامعدود

حمد بیحد و ثنای نامحدود و شکر بیعد و سپاس نامعدود سزاوار صانعیست که بیک امر کن نسخه دو کون بپرداخت و درود و تحیات نامیات سیدی را که بیک انگشت معجز نما قرص قمر دو پاره ساخت و سلام صلوات آثار صفدری را که بیک ضرب تیغ دو سر آزاده ولایت در ملک هر دو عالم انداخت و نوادر جواهر بحر دو کون نثار مقدم آل و اولاد ایشان باد.
وجودی بی مثل و مانند، مبرا از چون و چند که عادل و عالم است و قاهر هر ظالم؛ پاداش هر نیک و بد را اندازه، و حد نهاده بحکمت بالغه خود بدکاران را زجر و عذاب کند و نیکوکاران را اجر و ثواب بخشد و درود نامعدود بر روان پیغمبران راست کار و پیشوایان فرخنده کردار باد.
چو قطرهای سحاب و چو ذرهای هوا سخاوت نامحدود و عطات نامعدود
آفرید این خلق نامعدود را جدولی ببرید بحر جود را
مدت عمر تو در اقبال نامعدود باد دولت از خاک درت جوینده مقصود باد