معنی کلمه نامزد کردن در لغت نامه دهخدا
یکی لشکری نامزد کرد شاه
کشید آنگهی تور لشکر به راه.فردوسی.چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همه نامزد کرد جای گران.فردوسی.امیر اجل سیدابوالفضل امیر بوری را با فوجی ترکمانان نامزد کرد و امیراسماعیل قوقهی و امیر قوقهی و امیر احمد برادر وی با مردمان اوق نامزد کرد سرکشان و مردمان پیش زره را به امیر اجل طاهر سپرد و او را به ایشان نامزد کرد وغلامان خویش را هم با وی نامزد کرد. ( تاریخ سیستان ).رسولی نامزد کرد تا نزدیک علی تکین رود مردی سخت جلد که وی را ابوالقاسم رحال گفتندی. ( تاریخ بیهقی ). هم در این شب ملطفه ای نبشت و فرمود تا سبک دو رکابدارکه آمده بودند پیش از این بچند مهم نزدیک امیر نامزد کنند. ( تاریخ بیهقی ). اعیان ری خطیب را نامزد کردند [ به رسولی ] و پیغام دادند سوی مغرور آل بویه. ( تاریخ بیهقی ). در حال پسرش نعمان را با ده هزار سوار نامزد کرد تا به حدود طیسبون آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 75 ). یکی از سالاران خود نامزد کرد به جنگی. ( کلیله و دمنه ). سلطان گفت : برو و از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای... امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و به کسان من دادند. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).
تا غمت را بر در من نامزد کرد آسمان
حصن صبرم هر شبی بام آسمان است از غمت.خاقانی.ابونصربن ابی زید را وزارت نامزد کرد و در صحبت این لشکر به بخارا فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 136 ).
|| تخصیص دادن. اختصاص دادن :
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد .فردوسی.و در جناح آنچه لشکر قوی تر میبود جانب قلب نامزد کرد. ( تاریخ بیهقی ).
نامزد زائران کنی گه کشتن
فی المثل ار گلبنی به باغ بکاری.؟|| نشان کردن. نشانه کردن. نام خود بر کسی نهادن. تعیین همسر آینده. حلقه نامزدی به انگشت همسر آینده کردن. رجوع به نامزد شود.