نامده. [ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نیامده. ناآمده. || به وقوع ناپیوسته. واقعنشده : یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.دقیقی.از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است.عطار.- امثال : اجل نامده قوی زره است .سنائی.
معنی کلمه نامده در فرهنگ فارسی
نیامده . نا آمده . یا واقع نشده
جملاتی از کاربرد کلمه نامده
هر دم ز برم رخت نوردی بروی در نامده زود بازگردی بروی
بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
طربی که زخم دل آورد سزد آنکه نامده بگذرد گل اگر زفرصت رنگ و بو کند آرزوی وفا چه حظ
خیز تا می خوریم و غم نخوریم وانده روز نامده نبریم
چشم بگشا ببین که نامده ای بهر بازی چو کودکان در وی
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم
یک هجر به سر نامده هجری دگر افتاد یک غم سپری ناشده غمی دگر آمد