نامحرمی

معنی کلمه نامحرمی در لغت نامه دهخدا

نامحرمی. [ م َ رَ ]( حامص مرکب ) محرم نبودن. نامحرم بودن. بیگانه بودن.صفت نامحرم. رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود. || هتک. پرده دری. شوخ چشمی. بی حیائی :
چه گویم که چون بود از این خرمی
بود شرح از این بیش نامحرمی.نظامی.

معنی کلمه نامحرمی در فرهنگ فارسی

۱ - محرم نبودن .۲ - بیگانه بودن . ۳ - پرده دری شوخ چشمی .

جملاتی از کاربرد کلمه نامحرمی

حسینعلی منتظری نخستین فقیه مسلمانی است که در فتوایی ساختارشکن بر جواز مصافحه (دست دادن) با زنان غیر مسلمان و زنان مسلمان نامحرمی که عدم مصافحه را بی‌احترامی به خود می‌دانند، صحه گذاشت و آنرا حلال دانست.
که یابد خسته چون نامحرمی را بجان لرزان به بیند بیغمی را
سجدهٔ سنگین‌دلان آیینه‌ٔ نامحرمی است میل آهن‌ گر دوتا شد حلقه‌ٔ در می‌شود
تاترا نشناسد اغیاری و هر نامحرمی در لباس آب و گل کردی روان خویشتن
چه پوشم راز دل از تو چو هرگز میان ما و تو نامحرمی نیست
عجزبخش جان هر نامحرمی لیک قدرت‌بخش جان هم‌دمی
بلبل ز شوق نعره زنان در حریم باغ گل هر زمان به مجلس نامحرمی دگر
با یار نیست دوری ما راکمی هنوز در عشق محرمیم به نامحرمی هنوز
تو نیابی این که بس نامحرمی خاصه هرگز هیچ محرم در نیافت
هر که در دیوان عشاقش به سلک غم نبود نامش از نامحرمی از سطر این دفتر زدم
از حرم گر یک نظر کردی بهر نامحرمی هر گدایی محرم اسرار سلطان آمدی