نامانده

معنی کلمه نامانده در لغت نامه دهخدا

نامانده. [ دَ / دِ ]( ن مف مرکب ) نمانده. باقی نمانده. || غیرخسته. مقابل مانده ، به معنی خسته. رجوع به مانده شود.

جملاتی از کاربرد کلمه نامانده

جز شرم و جز مروت و جز تقوی نامانده در میانهٔ ما حایل
چون نگریم خون نگریم کز صلح جویان هیچ نامانده غیر از نفاقی
در هیئت او ز هر نشانی نامانده به‌جا جز استخوانی
دل ز دستم رفته و دین گم شده صورتم نامانده معنی گم شده
بر رفته و بر نامانده بنیاد مکن حالی دریاب و عمر بر باد مکن
ای بی سر و بن گشته جهانی از تو نامانده سالم دل و جانی از تو
عین چه بود در تجلّی گم شدن قطرهٔ نامانده و قلزم شدن
جملهٔ سر تا قدم مجروح بود صورتی نامانده یعنی روح بود
روح رفته فتوح نامانده جسمها مرده روح نامانده
همه مرغان درافکنده خروشی ز جانان بی نوا نامانده گوشی