ناقدی

معنی کلمه ناقدی در لغت نامه دهخدا

ناقدی. [ ق ِ ] ( ص نسبی ) منسوب است به ناقد که صیرفی باشد. ( سمعانی ).
ناقدی. [ ق ِ ] ( حامص ) عمل ناقد. رجوع به ناقد شود.
ناقدی. [ ق ِ ] ( اِخ ) اسماعیل بن عبدالوهاب ناقدی ، مکنی به ابوابراهیم. از راویان حدیث است و در قرن چهارم هجری میزیسته. ( از الانساب سمعانی ).

معنی کلمه ناقدی در فرهنگ فارسی

اسماعیل بن عبدالوهاب ناقدی مکنی به ابو ابراهیم از راویان حدیث است و در قرن چهارم میزیسته .

جملاتی از کاربرد کلمه ناقدی

نیست در علم سخندانی و در درس سخا مفتئی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر
صدق او نقدیست اندر خدمتت نیکو عیار چند بر سنگش زنی خود ناقدی داری بصیر
آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را آغاز آفرینش عالم همین دم است
میزان شرع مایل و طیّاه دار تو ؟ نقل دغل روان و چو تو ناقدی بصیر؟
هرآنچه رای تو بگزیندش گزیده بود که رای پاک تو در ملک ناقدی است بصیر
من وصف علم خویش چه گویم ترا؟ که تو هم عالمی خبیری و هم ناقدی بصیر
تو ناقد سخن و برکف تو ناقد عقل جه ناقدی که خرد خوانَدَش همی صهبا
شعر مرا تو قدر شناسی که در جهان چون رای روشنت نبود ناقدی بصیر
سزا بود که ‌کند خاطر تو نقد سخن که در میان بد و نیک ناقدی است بصیر
زر آن زمان عزیزتر آید که ناقدی بگدازدش به بوته و بگذاردش بقال