نافذ حکم

معنی کلمه نافذ حکم در لغت نامه دهخدا

نافذحکم. [ ف ِ ح ُ ] ( ص مرکب ) فرمانروا. مطاع. نافذالامر. نافذالحکم. که فرمان وی روان است :
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذحکم و ملک کامرواست.مسعودسعد.

معنی کلمه نافذ حکم در فرهنگ فارسی

نافذ الکلمه .

جملاتی از کاربرد کلمه نافذ حکم

تا تو نافذ حکم و مطلق دست گشتی در عمل بیش یک ساعت ندیدند از برای کارزار
بیک اشارت تیغش، که باد نافذ حکم قضا بزاویه عزل در خزد مهمل
چون قضا نافذ حکم و چو ورع دین پرور چون فلک دولت بخش و چو خرد بند گشای