معنی کلمه ناصیت در لغت نامه دهخدا
ناصیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) موی پیشانی. ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( معجم متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). موی بلند حصه مقدم سر. ( فرهنگ نظام ). ناصاة. ( مهذب الاسماء ) . قصاص الشعر فی مقدم الرأس . ( معجم متن اللغة ).موی پیش سر که بشک نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). قصاص شعر از پیش روی. طره جبین. موی جلو سر :
ناصیه حورعین پرچم شبرنگ تست
شهپر روح الامین پر سهام تو باد.خاقانی.ج ، نواصی. || پیشانی. ( فرهنگ نظام ) . پیشانی. چکاک. ( ناظم الاطباء ). در کتب فارسی به معنی پیشانی مستعمل است. ( غیاث اللغات ). مقدم الرأس. ( المنجد ). فارسیان به معنی پیشانی استعمال نمایند و این مجازست. ( آنندراج ). || روی. چهره. سیما. ( ناظم الاطباء ) :
ایام خط فتنه به فرق جهان کشید
لن تفلحوا به ناصیه او نشان کشید.خاقانی.متأثر و متفکر شد واثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهر گشت. ( سندبادنامه ص 76 ). هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او هویدا. ( گلستان سعدی ). || اذل اﷲ ناصیته ؛ ای عزه و شرفه. ( معجم متن اللغة ). اذل فلان ناصیة فلان ؛ اهانه و حط من شرفه و قدره. ( المنجد ). || وضع. حالت. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ابل ناصیة؛شتران بلندبرآمده در چراگاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ارتفعت فی المرعی. ( معجم متن اللغة ).