ناصور
معنی کلمه ناصور در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ناصور
باز اگر بُن بیرون آیذ و باز اندر برود تا شکم فرود آید بیمراد از پس ناصور بوذ یا از افتادن … علاج وی به بیرون آمدن رحم یاد کنم …
ای طبیب از داغ ما دست نوازش دور کن زخم ما ناصور طبعان خون مرهم می خورد
بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه علت ناصور تو گر زانک گرگ و دد شود
در باغچهٔ صبر گل بی جگری هاست زخمی که رسد بر دل و ناصور نگردد
سیدا را جگر ریش به ناصور رساند از خط پشت لب مشک فشانت گردم
سعیدا روی خشکی تا ابد زخمم نمی بیند که از هر چشمهٔ داغم نم ناصور می بارد
علت ناصور از مرهم ندارد بهره یی از علاج چشم کوران توتیا آسوده است
داروی این علت ناصور ده داغ مرا مرهم کافور نه