معنی کلمه ناصبور در لغت نامه دهخدا
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور وقلیقا.منوچهری.ناصبوران چو خاک و چون بادند
ظفر و صبر هر دو هم زادند.سنائی.بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای ز بیداد دور.نظامی.مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.نظامی. || ناگزیر. ناچار. مجبور :
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور.نظامی.