ناصبور

معنی کلمه ناصبور در لغت نامه دهخدا

ناصبور. [ ص َ ] ( ص مرکب ) ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. ( ناظم الاطباء ). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور وقلیقا.منوچهری.ناصبوران چو خاک و چون بادند
ظفر و صبر هر دو هم زادند.سنائی.بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای ز بیداد دور.نظامی.مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.نظامی. || ناگزیر. ناچار. مجبور :
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور.نظامی.

جملاتی از کاربرد کلمه ناصبور

ادب شرطست و شرح غم ضرور است غرض عجز است و عجز از ناصبور است
تا دیده ز دیدار تو دور افتاده است جان نیز چو سینه ناصبور افتاده است
قطع پیام کردی و دانستم آشتی ست دلاله خوبروی و دلم ناصبور بود
بی تو قرار یافتن و زیستن دمی بس مشکل است کار من ناصبور نیست
چشم و دل و شعور چیست؟ فطرت ناصبور چیست؟
صوفی از می در سماع و زاهد از صهبا به رقص آن ز عشرت ناصبور و این ز شادی ناگزیر
شب و روز در خدمت ناصبور دوام نشاط و وفور سرور
من ناصبور و طبع تو بسیار دیر انس من ناتوان و عشق تو بسیار زوردمند
بندهٔ آفاق گیر و ناصبور نی غیاب او را خوش آید نی حضور
هر دو را جان ناصبور و ناشکیب هر دو یزدان ناشناس آدم فریب