موج خیز

معنی کلمه موج خیز در لغت نامه دهخدا

موج خیز. [ م َ / م ُ ] ( اِ مرکب ) جای برخاستن موج. آن جای از دریا که موج از آن برمی آید. ( ناظم الاطباء ) :
آب دریا به موج خیز بلا
حاکی و راوی جنان تو باد.ابوالفرج رونی. || طوفان. ( یادداشت مؤلف ) :
گر موج خیز حادثه سر بر فلک کشد
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش.حافظ.|| دریا. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

معنی کلمه موج خیز در فرهنگ عمید

= طوفان

معنی کلمه موج خیز در فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - آنجا از که دریا که موج های بسیار از آن برخیزد : [ گرموج خیز حادثه سر بر فلک زند عارف باب تر نکند رخت و پخت خویش . ] ( حافظ .۱۹۸ ) توضیح این بیت در حاشیه دیوان مصحح قزوینی نقل شده و در متن چنین است : [ وقت است کز فراق تو و ز سوز اندرون آتش در افکنم بهمه رخت و پخت خویش . ] ۲ - دریا .

جملاتی از کاربرد کلمه موج خیز

در بحر موج خیز حوادث ز سرگذشت تا یک نفس به کام دل خود حباب زد
اشک مرا به کشت رسان و روا مدار این بحر موج خیز که بیکار بگذرد
دل موج خیز درد و جبین صاف از گره دریای اضطرابم و کوه تحملم
در موج خیز غم دل آزاد نشکند جوهر طلسم بیضه فولاد نشکند
از موج خیز جوهر شمشیر آبدار دایم رسیده آب به حلق گیاه ما
در موج خیز حادثه آسوده زیستن در رهگذار سیل میان را گشادن است
در موج خیز حادثه چین بر جبین مزن گر تیغ کین ز چرخ ببارد امان مخواه
خونش به گردن است که در موج خیز گل آرد به عزم سیر سر از آشیان برون
آسودگی مقدمه خواب غفلت است کشتی به موج خیز خطر می بریم ما
چو موج خیز شود بحر عشق طوفانی سزد تو را که شوی ناخدای دل بردن