مهچه

معنی کلمه مهچه در لغت نامه دهخدا

مهچه. [ م َ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) مصغر ماه. ماه کوچک. ( ناظم الاطباء ). مخفف ماهچه. ( غیاث اللغات ). هلال. ( یادداشت مؤلف ). || سر علم و آن چیزی باشد از طلا و نقره و غیره مدور و صیقل زده که بر سر علم فوج نصب نمایند. ( از برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). قپه گرد و صیقلی که از طلا و نقره و جز آن سازند و بر سر علم نصب کنند. ( ناظم الاطباء ). ماهچه رایت. ( انجمن آرا ). || کلوچه خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که بر سر چوب خیمه بند کنند.( برهان قاطع ) ( از آنندراج ). کماچه چادر و خیمه. ( ناظم الاطباء ). کلیچه خیمه. ( انجمن آرا ) :
مهچه خیمه تو جرم قمر
نوبتی تو چرخ اعلا باد.شرف الدین شفروه ( آنندراج ).

معنی کلمه مهچه در فرهنگ عمید

= ماهچه

جملاتی از کاربرد کلمه مهچه

ظهور او بر دانا بود بروز خدای چو رایتش زنهان مهچه بر عیان کشدا
شکسته مهچه ی خرگاه صبح زرّین تاج ز قبّه ی علم سد ره سای بواسحق
دستار زرنگار شه ز جعد سنبلش شد رشگ مهچه علم و پرچم سیاه
زرگران رسته ی بازار شهرستان صنع مهچه ی خرگاهش از خورشید انور ساخته
خان فلک فر محمد آنکه ز رفعت مهچه خرگاه او گذشته ز فرقد
این که خوانند آفتابش میخ نعل خنگ تست اخترانش مهچه ی خرگاه اخضر ساخته
غمزه تیز به پیرامن چشمش گویی تیغ خون است که در مهچه قصاب افتاد
سلطان علی موسی کاظم امین وحی ای مهچه ی لوای تو خورشید بیزوال
پس اختری ‌که باخترش مهچه ناصیه‌سای بدو سپرد و سرایید کای بلند اختر