معنی کلمه ملک زاده در لغت نامه دهخدا
میر محمود ملک زاده محمودسیر
شاه محمودملک فره محمودفعال.فرخی.ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی.ملک باش و آباد کن مملکت را
وز آباد ملک ای ملک زاده برخور.فرخی.ای ملک زاده فریشته خو
ای به تو شادمان دل احرار.فرخی.ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود
کز سخا و کرم کلی موجود بود.منوچهری.با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510 ). آن شیربچه [ نصربن احمد سامانی ] ملک زاده ای نیکو برآمد. ( تاریخ بیهقی ). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. ( نوروزنامه ).
ملک زاده دارملک نبوت
سزاوار احسان سزاوار تحسین.سوزنی.مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 14 ). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... ( مرزبان نامه ایضاً ص 16 ). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... ( مرزبان نامه ایضاً ص 260 ). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. ( مرزبان نامه ایضاً ص 47 ).
ملک زاده در آن ده خانه ای خواست
ز سرمستی در او مجلس بیاراست.نظامی.هر ورقی چهره آزاده ای است
هرقدمی فرق ملک زاده ای است.نظامی.قصه شنیدم که در اقصای مرو
بود ملک زاده جوانی چو سرو.نظامی.ز تاج ملک زاده ای در مناخ
شبی لعلی افتاد در سنگلاخ.سعدی ( بوستان ).ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. ( گلستان ). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. ( گلستان ). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. ( گلستان ).
ملک زاده. [ م َ ل ِ دِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 503 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).