ملتقط

معنی کلمه ملتقط در لغت نامه دهخدا

ملتقط. [ م ُ ت َ ق َ ]( ع ص ) برچیده شده و برداشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- طفل ملتقط ؛ طفلی که از سر راه بردارند. کودک سر راهی. لقیط.
|| رفو کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
ملتقط. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) برچیننده و بردارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. ( ناظم الاطباء ) :
این مزاجت در جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط.مولوی.|| آنکه هجوم می کند بر چیزی بغتة. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به التقاط شود. || رفوکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || آنکه لقطه را بیابد و بردارد. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). و رجوع به لقطة شود.

معنی کلمه ملتقط در فرهنگ عمید

برگزیننده، برچیننده.

معنی کلمه ملتقط در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه چیزی را در راه و جز آن پیدا کند .

جملاتی از کاربرد کلمه ملتقط

منظومه‌ای نیز به نام بیژن نامه وجود دارد در حدود ۱۴۰۰ تا ۱۹۰۰ بیت از عطایی رازی شاعر برزونامه. بخش بزرگی از آن ملتقط با داستان بیژن و گرازان و بیژن و منیژه است.
شهاب‌الدین حسینی نجفی مرعشی پشت جلد نسخهٔ ۱۷۹۸۲ نوشته‌است: «آنچه به نظر حقیر آمد، پس از ملاحظهٔ بسیار مختصر: در حواشی آیات شریفه تفسیری است ملتقط از کشاف، بیضاوی، تفسیر ناصر کبیر، از ائمهٔ زیدیهٔ جد مادری سید مرتضی، تفسیر ابواسحاق ثعلبی، تفسیر سُدّی و کسی که تفسیر به امر او نوشته شد، اسمش ملا حاجی پسر فقیه مازندرانی دیلمی، از اعلام زیدیه می‌باشد. آنچه به نظر حقیر می‌رسد، تفسیر تألیف علامه بحّاثه شیخ مجدالدین مازندرانی است از اعلام زیدیه که در حدود سنه ۷۰۰ فوت شد (والعلم عندالله). نفاست نسخه از حیث قدم و مشتمل بودن بر لغات مازندرانی است و علاوه مشتمل است بر کلمات بعضی از علما زیدیه در تفسیر آیات شریفه قرآن»