معنی کلمه ملتقط در لغت نامه دهخدا
- طفل ملتقط ؛ طفلی که از سر راه بردارند. کودک سر راهی. لقیط.
|| رفو کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
ملتقط. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) برچیننده و بردارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. ( ناظم الاطباء ) :
این مزاجت در جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط.مولوی.|| آنکه هجوم می کند بر چیزی بغتة. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به التقاط شود. || رفوکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || آنکه لقطه را بیابد و بردارد. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). و رجوع به لقطة شود.