مقفل

معنی کلمه مقفل در لغت نامه دهخدا

مقفل. [ م ُ ق َف ْ ف َ] ( ع ص ) بسته شده و قفل شده. ( ناظم الاطباء ). قفل کرده.قفل زده و قفل نهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقفل. [ م ُ ف َ ] ( ع ص ) قفل شده و بسته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). در قفل کرده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مقفل الیدین ؛ بخیل. ( منتهی الارب ).بخیل و زفت ناکس. ( ناظم الاطباء ). مرد لئیم یا آن که از دست او هرگز خیری برنیاید. ( از اقرب الموارد ).
مقفل. [ م ُ ق َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) جلد مقفل ؛ پوست خشک شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تقفیل شود.
مقفل. [ م ِ ف َ ] ( ع ص ) درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مقفل در فرهنگ عمید

قفل شده، بسته شده.

معنی کلمه مقفل در فرهنگ فارسی

قفل شده، بسته شده
( اسم ) ۱ - قفل شده . ۲ - بسته شده .
درخت خرمایی که هر چه بار دارد فرو ریزد

جملاتی از کاربرد کلمه مقفل

زبان زندانی و کام تو زندان مقفل گشته این زندان به دندان
ساقیا می ده که مفتاحش بوددر دست دوست دراگر میخانه را دید مقفل گشته است
نهادش پیش آن سرو گل اندام مقفل حقه ای از نقره خام