مشگ. [ م ُ / م ِ ] ( اِ ) رجوع به مشک [ م ُ / م ِ ] شود. مشگ. [ م َ ] ( اِ ) رجوع به مَشک شود.
معنی کلمه مشگ در فرهنگ عمید
= مُشک = مَشک
معنی کلمه مشگ در فرهنگ فارسی
خیک، پوست گوسفندکه آنراقالبی کنده ودباغت کرده باشندودر آن آب یادوغ یاچیزدیگربکنند مشک . توضیح برای ترکیبات آن هم
جملاتی از کاربرد کلمه مشگ
خورشهای شاهانهٔ مشگبوی طبقهای مشگ از پی دست شوی
سمن در حلقهٔ سنبل فگنده صبا مشگ ترش بر گل فگنده
برده این قافله از قافله مشگ سبق یارب این عطرفشانی عمل محمل کیست
زمانی بر زمین غلطید غمناک ز مشگین جعد مشگ افشاند بر خاک
بسان غالیه دانی ز مشگ آذرگون نشان غالیه مانده میان غالیه دان
گل برنگ خون و بوی مشگ این نشکفت از آنک آسمان در ناف آهو مشگناب از خون کند
از غالیه پیوسته بیک ماه دو زنجیر وز مشگ فرو هشته بخورشید دو چوگان
گفت: بخواه که اجابت خوب یابی. گفتم: بو الفتح را با مشگ دیدم، و سخت نازیبا ستوربانی است. و اگر میبایست که مالشی یابد، یافت، و حقّ خدمت دارد نزدیک خداوند سخت بسیار، و سلطان او را شناخته است و نیکو مینگرد بر قانون امیر محمود . اگر بیند، وی را نیز عفو کند. گفت: کردم، بخوانندش، بخواندند و با آن جامه خلق پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد. خواجه گفت: از ژاژ- خاییدن توبه کردی؟ گفت: ای خداوند، مشک و ستورگاه مرا توبه آورد . خواجه بخندید و بفرمود تا وی را بگرمابه بردند و جامه پوشانیدند و پیش آمد و زمین بوسه داد و بنشاندش و فرمود تا خوردنی آوردند، چیزی بخورد، پس از آن شرابی چند فرمودش، بخورد، پس بنواختش و بخانه بازفرستاد. پس از آن سخت بسیار شراب خوردیم و بازگشتیم. و ای بو الفضل، بزرگ مهتری است این احمد، امّا آن را آمده است تا انتقام کشد، و من سخت کار هم آن را که او پیش گرفته است.
چو نسبت ندارد به زلف تو مشگ چرا می پزد عود سودای خام
هم پرده کافورش مشگ آمد و عنبر هم پرده لؤلؤش عقیق و شکر آمد