مستنطق

معنی کلمه مستنطق در لغت نامه دهخدا

مستنطق. [ م ُ ت َ طِ ] ( ع ص ) بازپرس. استنطاق کننده. || گویا گرداننده. ( آنندراج ). خداوند تبارک و تعالی که گویا می گرداند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه سخن گفتن می خواهد از دیگری. ( از اقرب الموارد ). || با هم مکالمه کننده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استنطاق شود.
مستنطق. [ م ُ ت َ طَ ] ( ع ص ) آنکه از او پرسند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به استنطاق شود.

معنی کلمه مستنطق در فرهنگ معین

(مُ تَ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بازپرس ، بازجو.

معنی کلمه مستنطق در فرهنگ عمید

استنطاق کننده، بازپرس.

معنی کلمه مستنطق در فرهنگ فارسی

کسی که دیگری رابه سخن بیاورد، بازپرس
(اسم ) آنکه ازاشخاص استنطاق کندبازرس جمع : مستنطقین ٠

جملاتی از کاربرد کلمه مستنطق

حتی نخواست آن روز دفتر من هم بیاید برای این‌که بهش گفتم بعد از این‌که از دایرهٔ استنطاق شما بیرون آمدید به دفتر من تشریف بیاورید یک چای بخوریم. نیامد بعد تلفن کرد گفت نخواستم امروز که مرا مستنطق احضار کرده بوده و به دفتر شما بیایم.
محمد باهری دربارهٔ او گفته است که تسلیم قانون بود و زمانی که رئیس اداره امنیت بود، مستنطق دادگستری او را به دلیل تصادف راننده اش به عنوان مطلع احضار می‌کند تا ببیند این تصادف چگونه اتفاق افتاده است؟ پاکروان باوجود اینکه رئیس ساواک بود با کمال میل به دادگستری می‌رود و مثل یک فرد عادی به سوالات جواب می‌دهد. محمد باهری رئیس وقت دادگستری در ادامه اضافه می‌کند: