معنی کلمه مروع در لغت نامه دهخدا
قاصداً آن روز بیوقت آن مروع
از خیالی کرد با خانه رجوع.مولوی ( مثنوی ج 4 ص 287 ).
مروع. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویع. رجوع به ترویع شود. سهمگین و هولناک. ( ناظم الاطباء ).
مروع. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویع. رجوع به ترویع شود. || مرد درست و راست فراست ، یا آن که در دل او صواب انداخته باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که بیم وخوف در دل او راه یافته باشد. ( از اقرب الموارد ).