مرزغن

معنی کلمه مرزغن در لغت نامه دهخدا

مرزغن. [ م َ زَ غ َ ] ( اِ ) گورستان. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ) ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ).مرغزن. ( جهانگیری ). رجوع به مرغزن شود :
هر که را راهبرزغن باشد
منزل او به مرزغن باشد.عنصری ( لغت فرس اسدی ).هیج نندیشی که تا خود چون بود انجام کار
مرغزار آید جزای فعل تو یا مرزغن.سنائی ( از جهانگیری ).|| آتش.( جهانگیری ) ( رشیدی ). مرزغان. ( رشیدی ). رجوع به مرغزن شود. || دوزخ. ( برهان قاطع ). رجوع به مرغزن و حواشی آن شود. || آتشدان. ( برهان قاطع ). رجوع به مرغزن شود.

معنی کلمه مرزغن در فرهنگ عمید

گورستان، قبرستان: هر که را راهبر زغن باشد / منزل او به مرزغن باشد (عنصری: ۳۶۶ ).

جملاتی از کاربرد کلمه مرزغن

هوس اندر دل آدم نمیرد همان آتش میان مرزغن هست
آفتاب از علم لشکر او منخسف است روزگار از شرر خنجر او مرزغن است
هنوز لاشه ی‌ کابل خدا ز سطوت تو به مرزغن ز فزع چشم خونفشان دارد
گوش سماک و نعرهٔ رستم ز مرزغن شمع سپهر و ناله رویین تن از مزار
آن‌ یک در مرزغن چو گونهٔ معشوق وان دگر اندر بلور چون لب دلبر
از ثواب مرمّت ملکش شده شادان به مرزغن شاپور