مربوع

معنی کلمه مربوع در لغت نامه دهخدا

مربوع. [ م َ ] ( ع ص ) مرد میانه. ( منتهی الارب ). مرد نه دراز و نه کوتاه ، ای دوبهر. ( مهذب الاسماء ). مربوع الخلق ؛ مردی باشد دوبهری. ( ابوالفتوح رازی ) ( یادداشت مؤلف ). متوسطقامت که نه دراز باشد و نه کوتاه. ربعة.ربع. ( از متن اللغة ). || مرد تب ربع رسیده. ( منتهی الارب ). مرد گرفتار تب ربع. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُربَع شود. || شجر مربوع ؛ درختی که باران بهاری بر آن باریده و سرسبز شده است. ( از متن اللغة ). || ( در اصطلاح عروض ) فعل چون از فاعلاتن خیزد و ربع شود آن جزو را مربوع خوانند. ( از المعجم ). و نیز رجوع به ربع شود.

معنی کلمه مربوع در فرهنگ عمید

در عروض، ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فَعَل تغییر یابد.

جملاتی از کاربرد کلمه مربوع

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ یعنی التوریة، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ ای لا تکن فی شک انّه هو موسی الذی رأیته فی السماء اللیلة التی اسری بک، عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): رأیت لیلة اسری بی موسی رجلا آدم طوالا جعدا کانّه من رجال شنوءة و رأیت عیسی رجلا مربوع الخلق الی الحمرة و البیاض سبط الرأس.