متصلی

معنی کلمه متصلی در لغت نامه دهخدا

متصلی. [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] ( ع ص ) ( از «ص ل ی » ) عصای راست کرده شده بر آتش. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
متصلی. [ م ُ ت َ ص َل ْ لی ] ( ع ص ) ( از «ص ل ی » ) گرمی آتش کشیده و به آتش تابیده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تصلی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه متصلی

دین‌های شرقی ارتباط بسیار قوی‌تری میان انسان‌ها و جانوران قائل هستند تا دین‌های ابراهیمی. در همه این دین‌ها، جهان‌بینی‌هایی وجود دارد که انسان و جانوران را به هم مربوط می‌داند. مشخص‌ترین باور از این شکل، سمساره است که بر پایه آن همه موجودات زنده به شکل زنجیروار به هم وصل هستند و حیات زنجیر متصلی است که از جانداری به جاندار دیگر در زمان و مکان گوناگون منتقل می‌شود. بر پایه این باور، زندگی همه جانداران بسته به کارمایشان در حال صعود یا افول است؛ از این رو، زندگی انسان و دیگر جانوران در هم آمیخته است و هر جانوری می‌تواند گذشته یا آینده یک انسان باشد.