مبیناد

معنی کلمه مبیناد در لغت نامه دهخدا

مبیناد. [ م َ ] ( فعل دعایی و نفرینی ) کلمه ای است بمحل نفرین مستعمل است همچون : روی نیکی مبیناد؛یعنی خدا روا ندارد. ( از ناظم الاطباء ) :
چو ماهوی باد آنکه بر جان شاه
نبخشید هرگز مبیناد گاه.فردوسی.

معنی کلمه مبیناد در فرهنگ فارسی

خدا روا ندارد

جملاتی از کاربرد کلمه مبیناد

تا جَهانست به مانندۀ این عید و بهار کس مبیناد بجز شاد دل و خُرَّمشان
ور چنانست که خشنودی تو در آن هست کاندرین روز دو عمرم که مبیناد زوال
نه نه! چشمم پس ازین خواب مبیناد به خواب ور ببیند رگ جانش به سَهَر بگشایید
صلاح خویش در تلخی مبیناد ز شیرین تلخ گویی بگذر ای باد
تو کردی مرا ایمن از بدکنش که هرگز مبیناد نیکی تنش
کافر مبیناد این غم که دیده‌ست از قامتت سرو از عارضت ماه
فرستاده گفت ای گرانمایه شاه ابی تو مبیناد کس پیش‌گاه
بر پیل سپیدت که مبیناد گزند شد بخت بلند هر که او دیده فکند
جمال کعبه مبیناد آن که پیدا کرد میان کعبه و ما بدعت بیابان را
بدنیسان مبیناد پیغمبرم چو آرند در عرصه ی محشرم