مبتلی

معنی کلمه مبتلی در لغت نامه دهخدا

مبتلی. [ م ُ ت َ لا ] ( ع ص ) به بلاگرفتارشونده . ( آنندراج ). || مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. ( ناظم الاطباء ). گرفتار بلا. گرفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. ( انوار سهیلی ).
مبتلی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آزماینده. || حقیقت دریابنده. ( از منتهی الارب ). و آنکه تحقیق میکند. ( ناظم الاطباء ). || خبر پرسنده. ( از منتهی الارب ). آنکه خبر می پرسد. ( ناظم الاطباء ). || اختیارکننده. ( از منتهی الارب ). || آنکه سوگند میخورد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مبتلی در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آزمایش شده . ۲ - گرفتار بلا گرفتار : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام ... ۳ - معتاد : مبتلا بکشیدن تریاک .
آزماینده

جملاتی از کاربرد کلمه مبتلی

زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
مرا به سینه تمنای ماس وا تا کی دلم به صحنک پالوده مبتلی تا کی
هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت مبتلی گشت به همصحبتی خامی چند
وآن سوم آن عالمی که اندر جهان مبتلی گردد میان ابلهان
دلم به درد و غم عشق مبتلی تا کی ز شوق زلف تو در دام صد بلا تا کی
فراقش ناگهانم مبتلی کرد غمش پیراهن صبرم قبا کرد
به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده
آن ز بلا راحت هر مبتلی وان ز محن راحت هر ممتحن
گر ز شوق دنبه بر زناج گشتی مبتلی در بلا تسلیم شو، کان هم ز مرهمهای اوست