مایگی

معنی کلمه مایگی در لغت نامه دهخدا

مایگی. [ ی َ / ی ِ] ( حامص ) مادگی و حالت ماده بودن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مایگی در فرهنگ فارسی

ماده بودن : ... که اندر مایه است نه از قوت مایگی .

جملاتی از کاربرد کلمه مایگی

در خبر است که خدای تعالی فردای قیامت با بنده از مفلسی و بی مایگی شرمنده می گوید که فلان دانشمند یا عارف را در فلان محله می شناختی؟ گوید: آری می شناختم فرمان رسد تو را به وی بخشیدم.
یکی بهره داند ز بی مایگی دگر بهره داند ز دیوانگی
ز بی مایگی ثلث آن هرج شد به تدریج ثلث دگر خرج شد
شده عمری که ز کم مایگی خون جگر قسمت اشک من از آبله های کف پاست
مایه‌ی ایجاد، کز پر مایگی کرده مهرش، طفل دین را دایگی
غم دختر و رنج و بی مایگی به مردم درآرد سبک سایگی
او از ابتدای جوانی مخالف بی‌فرهنگی و دون مایگی دوبلین بود. در جوانی بسیار فرد مذهبی بود اما در ۲۰ سالگی با گذشت زمان از عقاید مذهبی خود فاصله گرفت تا بتواند به اهداف ادبی که برای خود تعیین کرده بود نزدیکتر شود و دانسته خود را به دام تبعید انداخت، و به اجبار زادگاه خود را به مقصد پاریس ترک کرد.
با صفای جبهه صاف تو از کم مایگی چون دروغ راست مانندست صبح راستین
بدین بی مایگی عمر و جوانی به سر بردن به یک زن چون توانی
آنی که ز بی مایگی از بحر و بر و کان شرمندهٔ دست تو به هنگام نثار است
چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله شمارد به سرانگشت